ای دریغ و حسرت همیشگی...ناگهان چقدر زود دیر می شود...
از دوری گفتی ، دوری از سرزمین دل
یادم نیست کدامین روز آغاز این هجران بود !
همان روز که فراموش کردم سردر دل خانه ام بنویسم :
این جا مقدس است...اذن دخول را بخوانید ...!
همان روز که همه جا پر شد از میهمان های ناخوانده
همان روز که ناگهان میان گردو وغبار ازدهام سیاهی ها دیگر نیافتم خود را !!!
همان روز که پتک سنگین جدایی را بر سرم کوبیدند.
همان روز که پشت در دل خانه ام نوشتند: این جا مسافر خانه است !!
همان روز بود که غریبی را برایم معنا کردند..
همان روز بود که حکم تبعید من صادر شد...!
....
یادم نمی رود طنین ندامت را که تا مرز جنون همراهی ام کرد !
یادم نمی رود چطور مرا از من گرفتند !
یادم نمی رود فریادهای دل تنگی ام را !!!
...
واکنون مرا هیچ آشنایی نیست با خاک این سرزمین
من مدت هاست که از خودم دورم
من مدت هاست طعم تلخ غربت را چشیده ام.
نمی دانم تا به کی مرا توان ماندن است؟
...
من سنگینی عبور زمان در این خاک غریب را به دوش می کشم
به امید آن که روزی بازستانم سرزمین عشق را.
" نوشته شده در خرداد 86"
" مهربون"
پ .ن :این نوشته رو یادته مجنون ؟!
یادته گفتم این فاصله ها شرط دوری نیست ...اما این روزا بدجوری دلم برات تنگ شده !!
پ.ن : این جا اون قدر سوت و کور شده ... که انگار باید خداحافظی رو معنا کنیم !!! دلم برا همتون تنگ شده...
پ.ن : برام دعا کنید...سال سختی رو در پیش دارم...!!!
