به راستی کدامین خطا سبب این هجران گشت.

 

اگر از گیسوی یارم گره ای وا می شد     صد دل اشفته چو من یکسره رسوا می شد

 

خسته ام ! خسته تر از همیشه، خسته رنگها، بی مهری ها ،

 

کاش دمی فارغ از  تمامی این واژه ها،  بی تکلف با تو سخن می گفتم.

 

این دوری توان را از من ربوده،

 

من فدا شدن در پای تو را میخواستم ولی درسایه مهرت ؛این هجران بر من سخت میگذرد.

 

من درخت سیب کوچکی بود که در سایه تو قد کشیدم،

 

با مهرتو بار گرفتم،

 

ان زمان که طوفان حوادث شاخه هایم خم میشد از گرمای نفس تو جان دوباره می یافتم ،

 

در تمامی ناملایمات تورا در کنار خود حس می کردم و هر لحظه مهر زیبایت بیشتر از پیش بر دل کو چکم جوانه میزد

 

و به خود می بالید و رشد میکرد،

 

حال به رسم زمینی ها هم اگر می بود

 

 تو با سرشتم عجین شده بودی و من عاشق تو.

 

تو در ذهنم به مانند تک سواری بودی که …

 

به ناگاه نمی دانم کدامین صاعقه مرا از تو جدا ساخت.

 

ولی مگر نه اینکه دلی که با گنجینه مهر تو مانوس باشد شایسته نظراست.

 

به گمانم که دلم لایق الطاف نبود       که نگارم ز در قهر هویدا می شد

 

مهربانم ؛ چه کنم که معشوقی به زیبایی تو برای عشق بازی نمی یابم.

 

دل شیدای کم همتم کدامین کوی دلدادگی را جز کوی تو برگزیند.

 

این است دلیل ناله هایم.

 

اخر کدامین نگاه  مرا از توجدا ساخت.

 

این دنیایی ها لایق هیچ هم نیستند.

 

من تو را میخواهم .

 

 خود زیبایت را به من ارزانی کن.

 

می دانم که با منی،

 

زخمهای دل تنهایم را با سر نشتر عشقت تیمار کن.   

 

                                                                     نویسنده : م.ن (خواهرم)

 

پی نوشت: عیدتون مبارک